♥عاشقانــه♥سلطان غـ ـــم♥

آخرین سنگر سکوته! خیلی حرفا گفتنی نیست!

پشت بام شیشه ای این همه نامردی


نشسته ام و به روی خود نمی آورم


و به پی این نامردی ها می نگرم


وسکوت می کنم


واژه ها را گم کرده ام


و جایگزین واژهای زیبایم


غرور. تکبر. بی احساس بودن


و هزاران واژه ی اینچنی نشسته است


سرم گیج می روداز پی این مردان بی صفت روزگار


از روزگاری که روزی امید را بودن را


به کسانی نشان داد که همه از آنان بریده بودند


هر چه سنگ پرتاب می کنم به نشانه ی اعتراض


برای این شیشه ی نامردی نمی شکند


و با خود فکر می کنم چرا این شیشه خورد نمی شود


و به جای آن انسان هایی خورد می شوند


که در این زمانه بهترین هستند


بهت زده مینگرم به این بی صفتان

 

پی نوشته :  آشفته ام از همه


از افکار گره خوردهی خود که در هم می تنند


گل ها را به دار آویخته اند


و ایده می دهند برای نوشتن من برای در هم ریختن ذهنم


برای ویران ساختن دنیای من


دنیایی که روزی تمام هستی ام بود


و من نیز قلبم را از سینه بیرون می کشم


تا دیگر هیچ احساسی نداشته باشم


تا دیگر آلوده ی احساس نشوم

 

 **نســـــــــیم**

 


 

نوشته شده در چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:,ساعت 22:38 توسط نســــــــــیم| |

قالب : بلاگفا